نادرهفتورهچی، نویسنده و مترجم در حوزههای فلسفه و جامعهشناسی است. او معتقد است برای بررسی و نقد وضعیت كنونی كشور كه سیستان و بلوچستان به عنوان یك استان پیرامونی، شاید بیشترین آسیبها را از آن خورده است، نیاز چندانی به ترویج گفتمانهای بیرونی نداریم، بلكه رجوع به همان گفتمانی كه بر مبنای آن انقلاب اسلامی در كشور شكل گرفته، كاملاً كافی است. گفتمانی كه با شعار تحقق عدالت به نفع پابرهنگان شكل گرفت و حالا علیرغم فساد اقتصادی راهیافته در آن، همة زمینهها را هم برای رواج نوعی اشرافیت طاغوتی فراهم كرده است.
فتورهچی بارها به صورت مكتوب از مقامات ارشد این سوال را پرسیده است كه: «چرا كشوری كه متكی به «انقلاب مستضعفان» است، یكی از بزرگترین واردكنندگان پورشه، مازراتی، جت خصوصی و كاسة توآلت
طلا در جهان است؟»
در ذیل مهمترین محورهای سخنان نادر فتورهچی را بخوانید:
*مفهوم حاكمیت، صرفنظر از ساختار و نحوة برساخته شدن آن و البته صرفنظر از تجربیات و بحثهای پردامنة صدههای اخیر دربارة شیوههای زندگی متفاوت و سازماندهی غیرحاكمیتی انسانها و سرزمینها، در شكل كنونی آن، دستكم از قرن هفدهم و اجرای پروژة دولت - ملتسازی و پیوند خوردن تاریخی دو پدیدهی «مدرنیتة غربی» و «وجه تولید سرمایهدارانه»، واجد این تعریف است: یك واحد سیاسی، اقتصادی و اجتماعی كه بر كالبد-فضای یك سرزمین و همة انسانهای حاضر در آن اعمال میشود و در همه جای دنیا از ایران تا دوكنشین ولز، تا هند و چین و جزایر لاسپالماس و تا همه جا وجود دارد.
*این تعریف قالب و فراگیر منجر شده است تا ما با تنش بیپایانی بین هویتهای ذیلِ حاكمیتها مواجه باشیم و از برآیند این تنش به نقطهای برسیم كه هیچ حاكمیتی توان برتافتن چیزی به نام «مناطق خودمختار» را نداشته باشد، مگر آنكه برخی از حاكمیتها برحسب ملاحظاتی، برخی مناطق را به عنوان مناطق آزاد، مناطق «محروسه»، مناطق فدراتیو و ... به رسمیت بشناسند و با آنها وارد مناسبات خاصی شوند. به عبارت دیگر، گفتار قالب این عصر همانا «حاكمیت یكپارچه» است كه بر حسب آن همة افراد ذیل یك ارتباط دوسویة حاكم و محكوم قرار میگیرند و حاكمان همان «متولیان» قدرت هستند و محكومان هم همان «شهروندان» كه خود این مفهوم، تاریخ و سرگذشتی غریب و پرتلاطم دارد.
*فقط این را در نظر داشته باشید كه این فرایندِ متكی بر توهم «شرایط بحرانی» صرفاً مختص به حاكمیت اینجا با این استان نیست، بلكه وضعیت كنونی در سراسر جهان به شكلی است كه گویی همه در «موقعیت اضطراری» قرار دارند. انگار قاعدة اصلی زندگی این شده است كه یك وضعیت استثنائی حاكم باشد و تثبیت شود. بر اساس این قاعده، حافظان وضع موجود در مواجهه با هر موضعگیری، مطالبهگری یا هر نوع اعتراض سیاسی، اجتماعی و اقتصادیِ حتی كاملاً مسالمتآمیز، با این بهانه كه «چرا در شرایط حساس كنونی این موضوع را مطرح میكنید؟» وارد میدان میشوند و دقیقاً به ما القا میكنند كه چون در «شرایط حساس كنونی» هستیم، شما حق ندارید اعتراض كنید.
*این یك دور باطل است. به این معنا كه محذوفان و بیرونماندگان، به نابرخورداری اعتراض میكنند و برخورداران و مدافعان آنها این اعتراض را، یا حتی تخیل این اعتراض را به عنوان «شرایط حساس كنونی» اعلام و القا میكنند و به بهانهاش جلوی همان اعتراض را میگیرند و وضعیت استثنائی اعلام میكنند كه خود زمینهساز نابرابری است. اعلام این «وضعیت استثنائی»، از آن حیث كه در اختیار صاحبان قدرت است، همواره به معنای دامن زدن به گفتار امنیتی است كه البته رابطة مستقیم با فساد رسوخكرده در دولتها از یكسو و احساس نابرابری شهروندان نابرخوردار از سوی دیگر دارد.
*من میتوانم با سند و مدرك به شما نشان دهم كه در 10 سال گذشته در هیچ نقطهای از كشور ما، به جز بخشهای بالانشین تهران و چند شهر بزرگ كه در آنها طرحهای نمایشی و مخرب برای محیط زیست، طبیعت و جامعه اجرا شده، هیچ كار توسعهمحور دیگری رخ نداده است. یعنی حتی اگر ما الگوی سرمایهدارانه و دستراستی ِ «توسعه» را هم بپذیریم، باز بر طبق آماری كه رسانههای كشور خودمان ارائه كردهاند، میتوانیم نشان دهیم كه به همین الگو نیز عمل نشده است، چونانكه گزارشهای نهادهای نظارتی از انحراف 50 الی 240 درصدی برنامههای توسعة چهارم و پنجم خبر میدهند و برنامة ششم توسعه نیز بر روی برنامههای منحرفشدة قبلی تلنبار شده است. در سالهای اخیر هیچجا شنیده نشد كه كارخانه، سد، مجتمع تولیدی، حتی یك دامداری و مجتمع كشت و صنعت و... احداث یا بهرهبرداری شود. كسی شنیده است؟ بنابراین در اینجا مشكلی وجود دارد. شما در نظر بگیرید كه در سال 94 كل بودجهی عمرانی كشور چیزی حدود 41 هزار میلیارد تومان(2) بوده است كه این یعنی كل رقم اعتبار دولت برای عمران و آبادانی یك كشور 80 میلیونی در یك سال، كه هم نصف آن اجرا و ابلاغ نشده و هم كل رقمش از نصف بدهی 1 نفر به نظام بانكی كشور كمتر است. این آمارها نشان میدهد كه آن مشكل چیست و كجاست.
*اتفاقاً من خیلی دوست دارم كه به قول شما با «مقتضیات جمهوری اسلامی» و بر حسب گفتار رسمی به موضوع بپردازم. نامهام به آقای هاشمی رفسنجانی نیز بر همین پایه استوار بود. بیایید با خودِ گفتمان رسمی و نه «چپ» و «سوسیالیست» و ... به وضع موجود بنگریم: برای من باورپذیر نیست كه 38 سال پس از آن انقلابی كه آقایان مدعیاند بر ضد اشرافیت و طاغوت بوده است و واقعاً بوده است، در این كشور شاهد زندگی اشرافی و طاغوتی و «لاكچری» بر حسب فرهنگ كشورهای حاشیة خلیج فارس باشیم كه زمانی به این سبك زندگی «اسلام آمریكایی» گفته میشد.
*اینكه از وعدة آب و برق رایگان و خانهدار شدن همگانی، به جنگلی از پاساژ و مال و برج «خصوصی»، آنهم فقط در نقاط بالانشین كلانشهرها برسیم و داشتن جت خصوصی یا استفاده از كاسة دستشویی
طلا و ... به «ارزش» قالب وارثان انقلاب تبدیل شود. آنهم در شرایطی كه آمارها نشان میدهد كه 30 درصد از مردم گرسنه و بیخانماناند. بگذارید ماجرا را از طریق آمار جلو ببریم: به گفتة آقای تركان كه معاون آقای روحانی و چند دوره وزیر در دولتهای پیشین بوده، ایران در طول 103 سال (تا سال 92) 1116 میلیارد دلار درآمد نفتی داشته است كه كل سهم حكومت پهلوی از این درآمد 140 میلیارد دلار بوده است و مابقی آن پس از انقلاب به دست آمده است و البته 531 میلیارد دلار از این درآمد نیز در فاصلة سالهای 84 تا 92 به دست آمده است.(4) به عبارت دیگر، كل عمران و آبادانی و توسعه و ... ایران از زمان مظفرالدین شاه تا سال 84 با 585 میلیارد دلار انجام شده است. از سال 84 تا امروز نیز درآمدی برابر كل آن سالها به دست آمده كه حتی 1 برگ سند قابل ارزیابی در خصوص هزینه كرد آن در مسیر توسعه و آبادانی همگانی كشور وجود ندارد. این را در نظر داشته باشید كه رقم 531 میلیارد دلار، رقمی است كه ما میتوانستیم با آن یك ایران دیگر بسازیم و به مرحلة قبل از سال 84 برسانیم. ضمناً عمق فاجعه اینجاست كه بدانیم با توجه به تحولات بازار انرژی، كسب مجدد چنین رقمی تا 100 سال آینده امكانپذیر نیست. این پول چه شده است؟ تا زمانی كه به این سؤال پاسخ ندهیم، هرگونه گفتار اقتصادی مدعی توسعه از نظر من كذب محض و یك پروژة تبلیغاتی بیش نخواهد بود، چراكه بدون این پول، توسعه ناممكن است.
*قصه از آنجا آب میخورد كه 99 درصد از سرمایهها و امكانات در دست یك درصد از جامعه است و یك درصد از سرمایهها و امكانات در دست 99 درصد جامعه! بر همین مبنا و بر حسب هزار مسئلة منطقهای و بومی، این تبعیضها و ناعدالتیها شقوق و اشكال متكثری پیدا میكند و روی شكافهایی مانند شكاف «حاشیه/ مركز»، «شهرستان/ بخش»، «بخش/ ده»، «ده بالا/ ده پایین»، «استان محروم/ استان برخوردار»، «استان برخوردار/ پایتخت»، و بر شكافهای قومیتی، زبانی، مذهبی، هویتی و... تلنبار میشود و سلسلهای از تبعیض را در یك هرم میسازند. اما ریشه و اصلیترین عامل آن به همان چیزی برمیگردد كه در حاكمیت رخ داده است.
* آقایان دنبال اقتصاد و بازار آزاد هستند. اما شما اگر دقیق بنگرید میبینید كه اقتصاد آزاد - دستكم تجربة دوران پس از فروپاشی شوروی و نئولیبرالیسم تاچری، ریگانی - در جهان چیزی جز فاجعه به بار نیاورده است كه البته برای این فاجعه یك اسم مكش مرگما و شیك پیدا كردهاند: «خصوصیسازی». این هم یك شعار نیست، بلكه میشود آن را از طریق آمار و ارقام و سطح اعتراضات و گرایش شهروندان در انتخاباتها نشان داد.
*آقایان در حالی مدام بر «اقتصاد آزاد» و «همسو شدن با اقتصاد جهانی» دم میزنند كه همین الان بیش از 2میلیارد انسان حتی از برخورداری از دستشویی در جهان محروماند و در مقابل صاحبان كورپورشینها و اپلها و زاراها و ماكروسافتها و...، برای هر كاشی دستشوییشان صدها هزار دلار خرج بر دست منابع جهان میگذارند.
*همین مسئله و این تبعیض بیسابقه باعث خشم مردم حتی و البته بیش از همه جا، در كشورهای اروپایی و آمریكایی شده است. اعتراضات سالهای 2005 و 2006 در اسپانیا، 2006 در فرانسه، 2011 در انگلیس، جنبش اشغال «وال استریت» در آمریكا، برآمدن حزب «سریزا» در یونان به دلیل مخالفتش با «ریاضت اقتصادی» كه البته توزرد از آب درآمد، پیروزی جناح چپ رادیكال حزب كارگر انگلیس به رهبری جرمی كوربن، حزب پودموس در اسپانیا، فاصله اندك سندرز با كلینتون و یا حتی مطرح شدن چهرهای همچون ترامپ نشان میدهد كه مردم حتی در كشورهای به اصطلاح «توسعهیافته» از الگوی اقتصاد هار نولیبرال به ستوه آمدهاند. حتی رأی آوردن و محبوبیت احزاب دست راستی افراطی و فاشیستی در كشورهای اروپایی و یا محبوبیت ترامپ و ... نیز ناشی از همین خشم پنهان است.
*جالب آنكه با آغاز پوستاندازی افكار عمومی و بدبین شدنش به «اقتصاد آزاد» ما اینجا تازه در حال اجرای یك نسخة دفورمه و كج و كوله از آن فاجعه هستیم. آنهم نسخة كجا؟ نسخة بانك جهانی كه خود همین آقایان، به آمریكایی كه آن را ساخته «شیطان بزرگ» میگویند. اما نمیدانیم چرا نسخة اقتصادیاش را اینقدر پسندیدهاند. اجرای دردناك این نسخه كه به آن «طرح تحول اقتصادی» گفته و با محروم كردن شهروندان از سوبسیدهای دولتی آغاز شد، نتایج متعددی به بار میآورد؛ شرایطی اتفاق افتاد كه دیگر مسئله این نیست كه در سیستان از هر 5 كودك 4 نفرشان دچار فقر تغذیه هستند یا نیمی از سال مردم آنجا گرد و خاك را به جای هوا تنفس میكنند و ...، بلكه این كل ایران است كه در شكاف عمیق فقیر/غنی یا همان اختلاف طبقاتی یا به تعبیر آقایان كارشناس «افزایش ضریب جینی» فرو رفته است. چرا؟ چون بر اساس آن نسخه كه البته در اینجا دفورمهتر هم شده، درآمد نفت نه خرج عمران و آبادانی عمومی و عادلانه در كل كشور كه صرف پاساژسازی و برجسازی، واردات عجیب و غریب خودروهای
لوكس، واردات لوازم آرایشگران و ساعت مچی میلیاردی و ... میشود. نه این دولت و نه دولت قبل و نه حتی دو دولت قبلتر هم مشكلی با این پروژة دردناك نداشتهاند یا دستكم الان رهبرانشان دیگر ندارند.
* اینكه چگونه در كشوری متكی به «انقلاب مستضعفان»، آنطور كه مركز پژوهشهای مجلس گزارش داده است ما كلی «آقازادة لندننشین» داریم. یا چگونه میشود در ذیل این گفتمان، آنطور كه معاون اول دولت میگوید 720میلیارد دلار، یعنی رقمی كه میشد با آن كل كشور را به مرحلة «صنعتی شدن» رساند، كالای
لوكس وارد كردهایم و هم اكنون یكی از بزرگترین واردكنندگان پورشه و مازراتی و ساعت
لوكس و جت خصوصی و كاسة توآلت
طلا در جهان هستیم؟
*اینكه چرا در كشوری كه در یك استان آن 70 درصد از مردم زیر خط مطلق فقر زندگی میكنند، باید مازراتی وارد شود؟ چه كسی مسئول آن است؟ این تناقضی بزرگ در گفتمان انقلاب است. بنابراین، به نظر من دیگر مسئله اصلاً منطقهای و بخشی و استانی نیست، بلكه ملی است و حتی به نظر من تابعی است از مسئلة جهانی.
*شك نداشته باشید كه برساخته شدن این اختلافات طبقاتی نیاز به یك زور ماورای اقتصادی دارد، زیرا هیچ تجارتی آنقدر سود ندارد كه بتواند به تنهایی چنین اختلاف طبقاتی را ایجاد كند. من به یكی از مفسدان اقتصادی كه به تازگی فعال شده و خودش را «بیل گیتس ایران» هم معرفی میكند و مدعی است كه مفهوم اقتصاد مدرن را او در ایران جا انداخته است، نقدی نوشتم و گفتم درآمد و كسب سود در جهان یك منطق دارد كه این منطق هم بدون دلیل به دست نیامده است. این منطق محصول تجربة كلان بشر در صدها سال گذشته و مشخصاً در وجه تولید سرمایهداری از اوایل قرن شانزدهم به بعد است؛ منطق سود در جهان سرمایهداری كه بر پایهی قاعدهی «پول، كالا، پول بیشتر» و از طریق به انقیاد درآوردن نیروی كار به دست میآید، 3 درصد است، شما چگونه با 28 سال سن نزدیك به 11هزارمیلیارد تومان آنهم بدون سرمایة اولیة مشخص و یا تولید صنعتی سود كردید؟ چه كار اقتصادی در یك كشور نیمهتوسعهیافتهی جهان سومی ِ ایزوله آنقدر سود دارد كه برای یك نفر 11میلیارد تومان سود داشته باشد؟ بنابراین شما سود نكردهاید، بلكه دزدی كردهاید. به این معنا كه آن زور ماورایی صرفاً كاركرد اقتصادی ندارد، بلكه كاركردهای اجتماعی و امنیتی و سیاسی و ... را هم به دنبال خود میآورد. چونانكه همان آقای دزد از دهها امكان رسانهای و مصاحبه و سخنرانی و كلاس و حمایت و ... برخوردار است و امثال بنده و شما مدام در كش و قوس بودن و نبودن. جالب است در كشور برآمده از «انقلاب مستضعفان» اگر به گفتمان همان انقلاب ارجاع دهید ممكن است سرتان را بر باد دهید.
*چند روز پیش وزیر اطلاعات گفت با 1500 نفر از افرادی كه میخواستند به داعش بپیوندند صحبت شده و آنها را از پیوستن به داعش منصرف كردهاند. سؤال این است كه چه اتفاقی در ایران افتاده كه جوانان آن میخواهند عضو داعش شوند؟ چه عقده و خشم و محرومیتی را درون خودشان تجربه كردهاند كه به چنین چیزی تن میدهند و حاضرند به یك مشت روانی خطرناك بپیوندند؟ چه اتفاقی افتاده است كه بعد از گذشت 37 سال از یكی از مهمترین انقلابهای تاریخ بشر كارمان به جایی رسیده كه شهروندان آن میخواهند به سیاهترین گنگسرترهای تاریخ بپیوندند؟
*هر كنش سیاسی عدالتخواهانة مردمی وقتی كه به نتیجه نرسد در نهایت به «بربریت» ختم میشود. به قول «والتر بنیامین» وقتی در یك كنش سیاسی، تحقق سوسیالیسم شكست بخورد، یعنی بربریت پیروز شده است.
*ما الان از لحاظ فرهنگی در یك شرایط اجتماعی با مشخصات «بربریت پر زرق و برق» قرار گرفتهایم. بربریتی كه جلال و جبروت و زلم زیمبوی زیادی دارد و همان چیزی است كه من به آن «میانمایگی» میگویم. همان چیزی كه یك مشت بزك و دوزك دورغین از طریق پولشویان و اسپانسرهایی كه معلوم نیست پولهایشان از كجا آمده است، شكل میدهند و سلبریتیسازی میكنند و سلبریتیهایشان هم قرار است نقش سندیكاها را بازی كنند. «دیوار مهربانی» درست میكنند و «خیریه» راه میاندازند و... كه همة این به اصطلاح «فعالیتها» نمایشی و دروغین است. نتیجة دیوار مهربانی چه شد؟ مگر سلبریتیها و تبلیغاتچیها پای آن نیامدند؟ چه نتیجهای داشت؟ معاون وزیر بهداشت چندی پیش میگفت 30 درصد از مردم ایران نان هم برای خوردن ندارند! از اینجا روشن میشود كه سلبریتیها و كمپینهای آبكیشان كمكی به مردم نمیكند، بلكه كمك به چرخش و شستوشوی پول كثیف میكند. سینما و فوتبال هم دقیقاً همین نقش را ایفا میكنند. دغدغههایی كه توسط این سلبریتیها، بازیگران، فوتبالیستها، برنامههای سرگرمی و طنز برجسته میشود، هیچ نسبتی با دغدغههای 80 درصد از مردم ایران ندارد، بلكه دغدغههای اقلیت برخوردار و طبقة متوسط ساكن كلانشهرها یا خارج از كشور است.
*با این حال، این شكل از وادادگی جمعی و سكوت آن 80 درصد و خالی كردن میدان و سپردن آن به سلبریتیها هم معانی عجیبی برای من دارد. چون میدانم و همه میدانیم كه مردم به همه چیز آگاه هستند اما سكوت كردهاند. البته من نمیدانم آقایان میدانند كه مردم باخبرند یا نه و دلیل نگارش نامهام به آقای هاشمی این بود كه به گوش او كه خود را «طرفدار مردم» میداند برسانم كه ما میشنویم و میبینیم.
این را هم اضافه كنم كه مخالفت من با «ابتذال» موجود به هیچ وجه به معنای مخالفت با «هنر» نیست. من اتفاقاً به شدت به جهان هنر علاقهمندم و با بضاعت ناچیزم، این را یاد گرفتهام كه بین «شاهكار» و «ابتذال» تمایز بگذارم و بیدلیل به هر كس كه در تلویزیون و رسانهها مطرح میشود، «هنرمند» نگویم. این ابتذال اتفاقاً توهین مستقیم به هنر است و من به عنوان یك علاقهمند به هنر نمیتوانم در برابر این توهین سكوت كنم.
*بارها دیدهایم كه مسائلی چون محیط زیست، فقر، گرسنگی و كارتنخوابی و ... به كمپین و پویش تبدیل شده است. آنهم كمپینهای «لایك»ی و نه واقعی كه با حضور میلیونی انسانها همراه باشد؛ این مسئله، یك مسئلة جهانی است و مختص اینجا هم نیست. این نشانهها برای من به این معناست كه گویی روح جهان نزول كرده و سطح آن پایین آمده است. اینها از نظر من نشانههای «میانمایگی» است. چیزی كه من میبینم بیشتر نمایش مضحكی دریك مكارهبازار تبلیغاتی است تا اعتراض و مقاومت.
*در همینجا، نزدیك به صدها كمپین در دو سه سال اخیر راهاندازی شده، اما عمر هیچكدام از آنها یك هفته هم نبوده است، چون همة آنها بر پایة مطالبات اقلیت برخوردار و با میدانداری عناصر بیدغدغه و «مجوزدار» راهاندازی شدهاند. حال آنكه مجریان و عوامل این كمپینها خودشان میدانند كه بخش زیادی از جامعه اصلاً به آنها اعتماد و اعتقادی ندارد و با آنها ارتباطی برقرار نمیكند. خودشان خوب میدانند كه اگر زور و پول اسپانسرها پشتشان نباشد، گیشههای سینمایشان، ورزشگاههایشان، سالنهای تئاترشان و ... خالی میماند. جالب اینجاست كه این دروغ بزرگ را دولت هم ترویج میكند و هم اشك تمساح آنها را با عناوینی چون «گریه برای سیستان» و «غم دریاچة ارومیه» و ... تبلیغ میكند و هم شادی و عكس سلفی گرفتنشان با كودكان كار و كودكان سرطانی را.
*مسئولان مینشینند و ژست طلبكارانه میگیرند و میگویند ما چه كردیم كه مردم این طور شدهاند؟ در صورتی كه این ما هستیم كه باید روبهروی همان آدم بنشینیم و از خود او بپرسیم كه چه كرده است؟ من واقعاً نمیفهمم كه یعنی چه یك مقام مسئول بنشیند در تلویزیون و مثلاً از عدم رونق اقتصادی و فساد مجموعههای دولتی و ... انتقاد كند و بگوید منابع هدر رفتهاند. او منظورش چه كسی است؟ آیا مردم منابع را هدر دادهاند؟ نمونة آن مسئلة آب است كه در سیستان و بلوچستان بسیار جدی است.
*طبق آمارها 90 درصد از تالابها و منابع آبی ما خشك شده است و این دقیقاً بر عهدة حاكمیت است نه مردم. این حاكمیت است كه به جای هزینه برای اصلاح شیوة آبیاری و زهكشی، اجازة خرید مازراتی و پورشه آنهم با پول نفت ملی داده است. به جای مازراتی میتوانستیم زهكشی كنیم و سیستم آبیاری قطرهای را در ایران ایجاد كنیم. با آن رقمی كه عرض شد میتوانستیم كشور را از لحاظ كشاورزی تبدیل به یك كشور پیشرفته كنیم كه هدر رفت آب در آن از 92 درصد تبدیل به 10 درصد شود. اما به جای آن مازراتی و پورشه آوردیم تا آقایان مسئول و فرزندانشان و سلبریتیها و ... بتوانند در منطقة یك تهران زندگی كنند یا در لندن و كانادا و اسپانیا ویلاسازی كنند. این پول را صرف «لایفاستایل خلیجی» كردیم، در صورتی كه میتوانستیم با این پول بحران آب و دهها بحران دیگر را حل كنیم. این كارها را نكردند و حالا طلبكار هم هستند. در نهایت یكسری سلبریتی را حمایت كردهاند كه بیایند نمایش بازی كنند كه «آب كم است» و تبلیغ كنند كه مردم كم مصرف كنند. در حالی كه، اتلاف آب در بخش مصرف خانگی فقط 8 درصد است و باقی به مردم ارتباطی ندارد. 92 درصد از هدر رفت آب در كشور تقصیر مسئولان است، اما باز تبلیغ میكنند كه مردم كمتر آب مصرف كنند. این مسئولان هستند كه آب را به هزار و یك دلیل امنیتی، ناكارآمدی، فساد، زدوبند و ... هدر میدهند، اما باز طلب آن را از مردم دارند! اصلاً دست مردم نیست كه بخواهند هدر بدهند یا ندهند. حالا ما وارد مقولاتی مانند اینكه چه كردند كه تالابها خشك شد، نمیشویم و اتفاقاً باید پرسید شما به عنوان حاكمیت چه كار میكردید كه تالاب «هامون» خشك شد؟